زیر پوست جامعه

تحلیل‌گر ارشد سازمان سیا و مسئول تخلیه‌ی اطلاعاتی صدام می‌گوید: « ما درک محدودی داشتیم از این که نگاه صدام به جهان چگونه است و او چگونه جریان‌های پنهان سیاسی در عراق را زیر خاکستر نگه داشته است. این خلاء سرانجام در دوران جنگ -و متعاقب آن اشغال عراق- مرتبا به سراغ ایالات متحده آمد. در‌واقع، فقدان درک ما نقیصه‌ای جدی را در سیاست خارجی آمریکا نشان داد که ما را از زمان تاسیس کشورمان دچار مشکل کرده است. ایالات متحده معمولا کورکورانه به تهدیدها واکنش نشان می‌دهد، چه در مواجهه با کمونیسم چه در رویارویی با یک پهلوان عرب، بدون آن‌که در عمل مزیت‌های تعامل و واقع بینی را ارزیابی کند. به نظر می‌رسد رهبران ما قادر نیستند از زاویه‌‌ی دید رهبران خارجی، به ویژه اقتدارگرایان، قضایا را تجزیه و تحلیل کنند.»*
آن‌چه جان نیکسون درباره‌ی آمریکا گفته، در مورد ایران نیز صادق به نظر می‌رسد. جامعه‌ی ما همین طور با حکومت پهلوی روبرو شد، حتی روشنفکران ما همین طور کورکورانه از رفتن قاجار و آمدن رضاشاه هیجان زده شدند و ...
مسأله این نیست که قاجار یا پهلوی نباید می‌رفت. قاجار، پهلوی، صدام، قذافی و ... باید می‌رفتند همان‌طور که جمهوری اسلامی باید برود‌ اما همه‌ی دیکتاتورها جریاناتی را زیر پوسته‌ی خود پنهان کرده یا بهتر بگوییم سرکوب کرده‌اند که خلاء آن‌ها، آن جریانات را به سطح می‌آورد. پیش از سقوط آن‌ها باید این جریانات کالبدشناسی شده و راهکاری برای مهار آن‌ها اندیشیده شود.
پهلوی بنیادگرایی شیعی را زیر خاکستر نگه داشته بود، صدام سلفی‌گری سنی را مهار کرده بود. قذافی ساختار قبیله‌ای لیبی را با خشونت، منسجم نگه داشته بود و حالا جمهوری اسلامی توحشی را که حکومت‌های دینی در جامعه ایجاد و مهار می‌کنند. این توحش و خشونت ناشی از عبور جامعه از دین به سکولاریسم است بدون آن‌که اخلاق سکولار به عنوان مهم‌ترین مولفه‌ی اجتماعی سکولاریسم شکل گرفته و جایگزین اخلاق دینی شده باشد.
در واقع جامعه‌ی ایرانی در شرایط خلاء اخلاقی به سر می‌برد و این خلاء خطری بزرگ برای فردای ایران است.
اخلاق دینی حتی بین کسانی که هنوز و در ظاهر به شریعت باورمندند کمرنگ شده و یا از بین رفته و اخلاق سکولار نیز برای جامعه ناشناخته است. همین امر نیروهایی را در جامعه پرورش داده که در توحش، تجسس، حماقت و خشونت‌ورزی دست‌کمی از نهاد حکومت ندارند.
این امر هم برای ایجاد زمینه‌ی سقوط استبداد و هم برای دوران پسا استبدادِ حاکم خطرناک و حتی مهلک است.
این خشونت به همه‌ی اقشار جامعه هشدار می‌دهد که با رفتن حکومت فاسد، نه تنها حاکمان که حتی مردم عادی می‌بایست قبل از حکام سفاک از ایران بگریزند، با این‌که خود همیشه مخالف حکومت بوده‌اند.
در حقیقت این توحشِ کور، قادر به تشخیص دوست و دشمن نیست و مردم را بیشتر از جلادان به خطر می‌اندازد.
من در مورد سوریه شدن ایران هشدار نمی‌دهم یا فکر نمی‌کنم که به خاطر وجود این وضعیت می‌بایست رفتن جمهوری اسلامی به تاخیر بیافتد، هرگز چنین چیزی نمی‌گویم، چون جمهوری اسلامی ماهیتا و ذاتا اصلاح ناپذیر است و گریزی از سقوط آن نیست و برای ساختن ایرانی جدید، حتما باید برود، اما می‌گویم باید این خشونت موجود را شناخت، در فرصت باقیمانده برای نهادینه کردن اخلاق سکولار استفاده کرد و تا جای ممکن خشونت طلبان و متوحشین را طرد کرد.
این خشونت طلبان باید به سرعت مطرود شده و مخاطب و جامعه‌‌ی هدفشان را از دست بدهند. باید بین اعمال خشونت در مقابل حاکمیت و اعمال خشونت در مقابل مردم تفکیک قائل شد. اولی هرچند مطلوب نیست اما گاهی به صورت استثنائی ناگزیر است اما دومی هرگز و تحت هیچ شرایطی مجاز نیست.
آدم‌هایی که انرژی خود را به جای مبارزه با استبداد صرف مقابله با افراد، پرونده‌سازی، تجسس و بسط توهم می‌کنند، به همان اندازه که استبداد حاکم برای جامعه خطرناک است، خطرناکند. نادیده گرفتن و طرد کردن این افراد، یک ضرورت اجتماعی-سیاسی امروز ماست.

*نیکسون، جان، بازجویی از صدام، ترجمه‌ی جیرانی، هوشنگ، کتاب پارسه، چاپ پنجم، ۱۳۹۶، ص ۱۹

Comments

Popular posts from this blog

آغازین

چرا امیدوار نماندم